معنی فاش کردن سخن

حل جدول

فاش کردن سخن

انام


فاش

آشکار کردن

آشکار کردن خبر، آشکارشده، برملا

آشکار کردن خبر، آشکار شده، برملا

لغت نامه دهخدا

فاش کردن

فاش کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) آشکار کردن. اشاعه. (یادداشت بخط مؤلف):
به یکی تیر همی فاش کندراز حصار
ور بر او کرده بود قیر بجای گلزار.
عسجدی.
حیلت و رخصت بدین در فاش کرد
مادر دیوان به قول بی ثبات.
ناصرخسرو.
مکن گفتمت مردی خویش فاش
چو مردی نمودی مخنث مباش.
سعدی (بوستان).
مکن عیب خلق ای خردمند فاش
به عیب خود از خلق مشغول باش.
سعدی (بوستان).
فاش کن حیلت بداندیشان
تا نگویند غافلی زایشان.
اوحدی.
رجوع به فاش شود.


فاش

فاش. (از ع، ص) آشکارا و ظاهر. (آنندراج) (غیاث). مخفف فاشی، اسم فاعل از ریشه ٔ فشو است که لام الفعل آن در حالت نکره حذف میشود، و در زبان فارسی از دیرباز این کلمه و کلمه ٔ صاف بجای فاشی و صافی بکار میرفته است. مؤنث فاش، فاشیه است. رجوع به اقرب الموارد شود:
همین است فرجام و آغاز ما
سخن گفتن فاش و هم راز ما.
فردوسی.
گفت، لیکن فاش گردد از سماع
کل ّ سِرّ جاوز الاثنین شاع.
مولوی.
اگر مشک خالص نداری مگوی
وگر هست خود فاش گردد به بوی.
سعدی (بوستان).
فاش میگویم و از گفته ٔ خود دلشادم
بنده ٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم.
حافظ.
|| مشهور. معروف. (یادداشت بخط مؤلف):
فاش شد نام من به گیتی فاش
من نترسم ز جنگ وز پرخاش.
طاهر فضل.
به نطق است و عقل آدمیزاده فاش
چو طوطی سخنگوی و نادان مباش.
سعدی (بوستان).
|| همگانی و عمومی. آنچه همگان مرتکب شوند:
جهل و بیباکی شده فاش و حلال
دانش و آزادگی گشته حرام.
ناصرخسرو.

فاش. (ص) پراگنده. مبدل پاش است. (آنندراج). صاحب صحاح الفرس کلمه را فارسی دانسته و چنین مینویسد: پراکنده شده و آشکاره شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف):
چو در کابل این داستان فاش گشت
سر مرزبان پر ز پرخاش گشت.
فردوسی.
این حدیث به نیشابور فاش شد. (تاریخ بیهقی).

فاش. (اِخ) رودی است در ایالت کرمان که اراضی ناحیه ٔ جبال بارز را مشروب میکند.


سخن کردن

سخن کردن. [س ُ خ َ ک َ دَ] (مص مرکب) سخن گفتن. شرح دادن. توصیف:
کجا بتوان سخن کردن ز رویش
چه گویم زآن کمند مشکبویش.
نظامی.
تو آن نئی که کنی با کسی بمهر سخن
برای هیچ چه ضایع کنم محبت خویش.
باقر کاشی (از آنندراج).


فاش گردانیدن

فاش گردانیدن. [گ َ دَ] (مص مرکب) آشکار ساختن. (یادداشت بخط مؤلف): و تو را مقرر است که فاش گردانیدن این حدیث از جهت من ناممکن است. (کلیله و دمنه). فاش کردن. رجوع به فاش و فاش کردن شود.

فرهنگ عمید

فاش

آشکارا،
(صفت) آشکار: گناه کردن پنهان بِه از عبادت فاش / اگر خدای‌پرستی هوا‌پرست مباش (سعدی۲: ۴۶۳)،
* فاش شدن: (مصدر لازم)
آشکار شدن،
شایع شدن
* فاش گردیدن: (مصدر لازم) = * فاش شدن: چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود روی‌زرد (سعدی۱: ۱۵۴)،
* فاش کردن: (مصدر متعدی) آشکار کردن: مکن عیب خلق ای خردمند فاش / به عیب خود از خلق مشغول باش (سعدی۱: ۱۵۶)،
* فاش ساختن: (مصدر متعدی) = * فاش کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

فاش کردن

(مصدر) آشکار کردن اشاعه.

فارسی به عربی

فاش کردن

اخبر، اکشف، تجل، تخریف، خن، قائمه الشحن، کوخ، مطلق، هبه، أبانَ، إذاعه

فارسی به آلمانی

فاش کردن

Schwatzen, Pfirsich (m)

ترکی به فارسی

فاش اتمک

فاش کردن

معادل ابجد

فاش کردن سخن

1365

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری